+ از سحر که بیدارم معدهدرد خفیفی دارم که گاهی مقطعی شدت میگیره. یکهو عمیق و متناوب میشه... به ریحانه زنگ میزنم که نمیام ویس بگیر. به عادله میگم که کلاس ظهر تجارت رو ویس بگیره. اینقدر مهربونن همه باهام که حس میکنم خیلی بیشتر از لیاقتم خوشبختم.
+ بهتر که میشم و میتونم بشینم به دکتر ایمیل میدم و کار و تمرینها رو ایمیل میکنم و عذرخواهی که به علت کسالت نمیتونم در کلاس حضور داشته باشم، دکتر ایمیل داده که از حس مسئولیتپذیریت ممنونم و انشاالله که بلا دوره! اینقدر ذوقزده میشم که اشک توی چشمم جمع میشه :| کاش همیشه همینجوری باشه. جدا بغض میکنم. نه فقط چونکه لیاقتش رو ندارم بلکه چون دکتره کسی که اینها رو میگه. ته دلم ضعف میره که اگر هفتهی دیگه خوب پیش نرفت چی؟ فکرش رو پس میزنم.
+ همینکه حواسش هست. حس خوب و متفاوتیه. دوباره فکر میکنم بیشتر از لیاقتم خوشحالم.
+ زنگ میزنه که خانم دکتر گفتن باید حضورا برم.
+ سفر اسنپ تایید نمیشه. راننده زنگ میزنه. میگم لغو سفر کردم و آژانس گرفتم. میگه سفر لغو نشده و عصبانی گوشی رو قطع میکنه!! تقصیر من نیست اگر اپلیکشن هنگ کرده. اما باز هم شرمندهام. بعدا از غزاله میپرسم که اینجا توی اپ هیچ هزینهای برای من نزده اما ایمیلش امده. نکنه حقی ضایع شده باشه و من مدیون؟ کجاو چجوری هزینه رو بدم؟ غزاله توضیح میده که اینطوری نیست در واقع و دتس اوکی اما حسابی حالم گرفته میشه الکی الکی.
+ ... تو راه برگشت فکر میکنم قرار بود اینبار رو جدا جدا بریم برای ریکاوری بعد اون یکشنبه. چهقدر اتفاق افتاده ازون موقع تا حالا. چهقدر عجیب زندگی سرعت داره.
+ غزاله غذا درست میکنه و کلی کار میکنه واسم و نمیذاره تکون بخورم و بدو بدو میره خرید بکنه و بیاد. اما مدام در حینش دعوا میکنه که چرا این رو نخوردی؟ چرا این کار رو نکردی؟ چرا هیچی نمیخوری... چرا چی ... ممنونم واقعا واقعا واقعا ازش، اما تو رو خداااا، الان؟ وقتی کسی داره می میره بهش نگید تقصیر خودت بود که میمیری! اون خودش میدونه که تقصیر خودش بوده. بعدا بگو مثلا. با این وجود بیشتر از لیاقتم خوشبختم واقعا که غزاله رو دارم و همین سرزنشهای دلسوزانه ...
+ بالاخره نشستم پشت لپتاپ. ساندکلاود غزاله بازه و یکی یکی آخرین ریپستهاش که همه هایدهان و معین پلی میشه... دلم ریش میشه. هیچوقت معین دوست نداشتم، فقط یک کفتر کاکل به سر فاطمه بود که خاطره بود برامون. اما اینها یه چیزی دارند که نمیدونم چی اما غمگینم میکنه. خوش اومدن نیست اما باعث میشن فکر کنم. باید ببندم ساندکلاود رو مثلا!!