۱۳۹۶ مهر ۱۸, سه‌شنبه

آخرین پست

+‌ ظهر با  خودم فکر کردم چه کاری بکنم که انرژیمو پیدا کنم باز؟ به فکرم رسید بلند شم و یه خونه تکونی بکنم بعد هم همینجور که مرتب می‌کنم خونه رو خودم مرتب بشم. 
+ این اواخر اینجا کلی حرف زدم بعد از مدت‌ها. حرف هایی که باید میزدم اما دلم نمی‌خواسته کسی بشنوه یا دلم می‌خواسته اما سخت بوده. این خوب نبود.
+ ریحان دیروز می‌گفت تو خیلی عاقلی! تو که اینقدر خوب می‌تونی صحبت کنی و استدلال کنی حتما می‌تونی خوشبخت بشی (با یه کلمات بهتری احتمالاً) خنده‌ام گرفت این‌ها رو از روی دوستی میگفت فقط. پرستو هم چند روز قبل همچین چیزهایی گفته بود. خانم دکتر اما اینجوری فکر نمی‌کنه و خانواده‌ام... اما مهم نیست.
امروز فکر کردم چرا نه؟ اگر از بیرون تونستم اینقدر فیک ایت بکنم که اینجوری به نظر برسه برای بقیه، وقتشه که کاری کنم که از درون هم همین حس رو به خودم داشته باشم. شاید اون نقطه‌ی شروع همین الانه. اینجور چیزی باعث میشه انرژیم رو به دست بیارم. اینجور باوری. 
+ آشپزخونه مرتب شد. و غذا آماده برای وقتی که غزاله برسه. تو طول این مدت هم ورژن ژاپنی آهنگ yayaya ،T-Ara رو گذاشته بودم و فکر می‌کردم به اینکه باید برای این تصمیم یک نمود بیرون داشته باشم. 
+ یه آدمی که خودش رو باور داره خیلی جذاب‌تره تا کسی که خودش رو کمتر باور داره. همیشه همینجوری بوده از نظرم اما دیروز که با خودم در موردش حرف زدم فکر کنم به این رسیدم که من تواضع رو با خودباوری اشتباهی چیزی کردم. اینقدر فکر کردم آدم خوب بودن یعنی این که الان همه رو قبول دارم جز خودم. احتمالا همچین چیزیه.
+ از تلاش کردن خوشم میاد. اما بیشتر ازون از اینکه بدونم درست عمل می‌کنم خوشم میاد. اگر اینطوریه که همیشه فکر کردم آدم شبیه حرف‌هاش میشه پس وقتشه شروع کنم به شبیه به حرف‌هام شدن. 
+ آهنگ بیدمجنون رو دارم می‌شنوم و این رو می‌نویسم. بعدش اینجا رو می‌بندم. می‌خوام از این به بعد حرف‌هایی از جنس حرف هایی که اینجا گفتم، نداشته باشم. اینجا شده بود راه فرار من از شکل واقعی مواجه شدن. وقت این نیست که من با خودم حرف بزنم و ناامیدی‌هام رو بگم. وقتشه که با ناامید شدن‌ها مواجه شد اگر ناامیدی وجود داره همونطور که با خوشحالی‌ها و امید‌ها و اتفاقات خوب آینده‌ی روشن! می‌خوام مواجه بشم. فکر کنم بالغ شدن یعنی آماده‌ باشم قیمتش رو هر چه قدر که هست بپردازم. بسیار خوب. من این قیمت رو میدم. حتی اگر از من بعید به نظر بیاد. یک آدم‌هایی هستن که من رو اینطوری نمی‌بینن. می خوام خودمم برم جزو اون دسته از آدما. نمی‌خوام اجازه بدم هیچی این تصویر رو خرابش کنه. کمکم می‌کنی خدا؟ 
+ دکتر ک سر کلاس تجارت می‌گفت هر چیزی قیمتی داره. حتی خدا هم مجانی معامله نمی‌کنه با آدم. تصمیم‌های آدم هم قیمت دارند. من می‌خوام قیمتش رو بپردازم. 
+ به خودش در آینه لبخند می‌زند!
+ راستش واقعا یادم نیست کی اولین بار اینجا رو نوشتم. یعنی مثل بلاگفا نشد برام هیچوقت که تاریخش یادم بمونه. اما خاطرات خوبی دارم ازش. بستنش برای همین سخته. اما فکر ‌می‌کنم لازمه. اون موقع‌ها همه چیز برام یک شعار بود flying-away! از هر چیزی که بود فلایینگ اوی. هیچ بستگی و تعلق خاصی نداشتن تمام آرزوم بود. طول کشید اما فهمیدم بستگی داشتن به همه‌ی چیزهای کوچیک روزمره، خودش عین معنای شکرگزار بودن و زندگی کردنه و آدمی که از این‌ها فرار می‌کنه فقط فرصت به قدر یک انسان خوشبخت بودن رو از دست میده. اینطوری کم‌کم معناش رو از دست داد فلایینگ اوی و من از همه‌ی چیزهای کوچیک زندگی لذت بردم و دیدمشون. مثل ساکورا! مثل شکوفه‌ی گیلاس! هر چند هیچوقت آدم نمی‌دونه نقطه‌ی استاپ بعدی کجاست اما نقطه‌ی استاپ فلایینگ‌اوی من اونجا بود. تا بعد چه شود...
+ خداحافظ flying-till-dawn عزیز! از این به بعد دیگه آفیشالی این آدرس وجود نداره و به این خاطر که این حیات رو ازت می‌گیرم متاسفم. امیدوارم درکم کنی و بهم تو ادامه‌ی مسیر کمکم کنی. ازین به بعد تو فقط توی ذهنم هستی. انتظار دارم تنهام نذاری. میدونی که گاهی چه‌قدر حس تنهایی می‌کنم. مگه نه؟
 این رو هم بدون که ممنونم بخشی از خاطراتم بودی. ممنونم. دومو آریگاتو. دومو آریگاتو که خیلی وقت‌ها غرهام رو فقط نگه داشتی در دلت. و گومن نه :لبخند
+ پر می‌کشیم و بال بر پرده‌ی خیال/ اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر